هامانهامان، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 30 روز سن داره

هامان هستی مامان

همدم کوچولوی مامان

همدم کوچولوی مامان،پسرم این روزها اینقدر سرم شلوغه و فکرم مشغوله که حتی لحظه ای فرصت برای ثبت خاطرات و لحظات زندگی برام نمونده،فقط می دوم تا به روزمرگی زندگی برسم و می دونم اگه ثانیه ای بایستم روزها عقب خواهم افتاد. بعد از وقت اداری فقط به خاطر آرامش تو تلاش می کنم .هرچند خدا شاهد است کوشش صبحگاهم هم برای آرامش توست تمام دل مشغولیها برای من تمام ناز کردنها برای تو عزیز مادر الان دقیقاً یک سال و پنج ماه و ده روزهکه به دنیای ما قدم نهادیروز به روز عزیزتر می شی الان دیگه خواسته هاتو میشناسی و برای رسیدن به اونها مقاومت می کنی مدام از من می خوای که در انجام کارها کمکت کنم تا خواسته ای داری فوراًب...
5 شهريور 1390

هامان عزیز

پسر عزیزم: به کسي اعتماد کن که بتواند سه چيز تو را تشخيص دهد  اندوه پنهان شده در لبخندت را، عشق نهان در عصبانيتت را و معناي حقيقي سکوتت را... ...
2 شهريور 1390

هامان عزیز

پسر عزیزم: به کسي اعتماد کن که بتواند سه چيز تو را تشخيص دهد اندوه پنهان شده در لبخندت را، عشق نهان در عصبانيتت را و معناي حقيقي سکوتت را... ...
2 شهريور 1390

مهربون مادر

عزیز دلم نمی دونم چرا اینقدر مهربونی دو  روزه که از سرکار برمی گردم خونه اصلاً اجازه نمی دی کاری انجام بدم اگه سرپا باشم و در حال انجام کاری منو صدامیزنی از لباسم می گیری و می کشی و منو دعوت می کنی که بخوابم و ماساژور رو میاری و می خوای منو ماساژ‌ بدی  و اصلا اجازه نمی دی تحت هیچ شرایطی بلند شم عزیز دلم من که هیچ وقت از اینکه کار می کنم ابراز خستگی نکردم من ار بیکاری و تنبلی بیزارم گلم اگه بیرون کار می کنم نه به خاطر نیاز مالیه فقط این یک نیاز روحیه و این که می خوام همیشه مستقل باشم و از این که فقط تنها به خونه داری بپردازم شدیداً بیزارم وقتی هم به خونه میرسم بعد از انجام کارهای شما و وقتی شما به خواب رفتید به کارای خونه می...
2 شهريور 1390

مهربون مادر

عزیز دلم نمی دونم چرا اینقدر مهربونی دو روزه که از سرکار برمی گردم خونه اصلاً اجازه نمی دی کاری انجام بدم اگه سرپا باشم و در حال انجام کاری منو صدامیزنی از لباسم می گیری و می کشی و منو دعوت می کنی که بخوابم و ماساژور رو میاری و می خوای منو ماساژ‌ بدی و اصلا اجازه نمی دی تحت هیچ شرایطی بلند شم عزیز دلم من که هیچ وقت از اینکه کار می کنم ابراز خستگی نکردم من ار بیکاری و تنبلی بیزارم گلم اگه بیرون کار می کنم نه به خاطر نیاز مالیه فقط این یک نیاز روحیه و این که می خوام همیشه مستقل باشم و از این که فقط تنها به خونه داری بپردازم شدیداً بیزارم وقتی هم به خونه میرسم بعد از انجام کارهای شما و وقتی شما به خواب رفتید به کارای خونه میرسم و سعی می...
2 شهريور 1390

به نام مهربانترین

            هامان جان به یاد داشته باش   رویا دیدن در هر شب آسان است ولی مبارزه برای تحقق آن مشکل است   در دفترچه آدرس اشخاص جا داشتن آسان است در قلب آن ها جا باز کردن مشکل است   قول دادن بعضی چیزها به بعضی افراد آسان است ولی وفای به آن عهد سخت است   گفتن اینکه ما عاشقیم آسان است ولی نشان دادن هر روزه عشق مهم است   زمین خوردن با یک سنگ آسان است ولی بلند شدن مشکل است   اشتباه کردن آسان است عبرت گرفتن از آن ها مشکل است ...
2 شهريور 1390

به نام مهربانترین

هامانجان به یاد داشته باش رویا دیدن در هر شب آسان است ولی مبارزه برای تحقق آن مشکل است در دفترچه آدرس اشخاص جا داشتن آسان است در قلب آن ها جا باز کردن مشکل است قول دادن بعضی چیزها به بعضی افراد آسان است ولی وفای به آن عهد سخت است گفتن اینکه ما عاشقیم آسان است ولی نشان دادن هر روزه عشق مهم است زمین خوردن با یک سنگ آسان است ولی بلند شدن مشکل است اشتباه کردن آسان است عبرت گرفتن از آن ها مشکل است لذت بردن از زندگی آسان است ولی به زندگی ارزش واقعی دادن مشکل است دریافت کردن آسان است اهدا کردن ...
2 شهريور 1390

یه سوال

می خوام از شما دوستان مهربانم یه سوال بپرسم ببینم شما هم حس منو دارید یا من مشکل پیدا کردم روز به روز به هامان وابسته تر می شم نمی تونم از خودم جداش کنم می دونم دارم اشتباه می کنم ولی نمی تونم جدا از خودم بخوابونمش تا به خواب میره گریه می کنم چون دلم تنگ میشه البته اینو بگم اونم خیلی بیشتر از قبل به من وابسته شده اصلا اجازه نمی ده من توی آشپزخونه باشم مدام از من می خواد کنارش باشم و یا تو بازیاش شرکت کنم و یا نظاره گر کاراش باشم هر چند که قبلاً هم از دور همراهیش می کردم ولی الان دیگه باید نزدیکش باشم اگه راهکار مناسبی دارید به من پیشنهاد کنید چون می ترسم هم اون آسیب  ببینه هم من عزیز مادر خیلی دوستت د...
1 شهريور 1390